پرسیدی: الهه چه خبر از
نذرت؟... آخ عزیز... عزیز گفتم اجازه ی دل هست گفت نه واحتمال پنجره را بست گفت نه
گفتم که چشمهای تو را خواب دیده ام یک شب حوالی بن بست گفت نه
گفتم که پای تمامی این شعرها امضای خیس چشمهای تو هست گفت نه
تقصیر او نبود خجالت کشیده بود از دستهای دیگر در دست گفت نه
پاییز بود و محوطه غمگین و بی صدا او با تکان سر و دست گفت نه
او رفت و جمعه ی من پر شد از غزل تقویم شعرهای مرا بست گفت نه
من نبودم
کسی که در خانه ات را کوبید
من نبودم
کسی که به تو سلام کرد
من نبودم
....کسی که سالها عاشق تو بود
و هر جا که میرفتی
... دنبالت می کرد
**********
دروغ گفتم
من بودم
من همان بودم
که تو هیچ وقت
.... نخواستی ببینی
با این حال
آری ! من بودم
که عاشق تو بود
هنوز هم عاشقت هستم
....حالا این را با صدای بلند فریاد می زنم
و تو گریه می کنی
: و می گویی
...(( چرا این را زودتر نگفتی؟! ))